حكايت زن بودن ما
گاهی اوقات چیزهایی در زندگی هایمان اتفاق می افتد که ماراتا خاطرات دور می کشاند.چیزهایی مثل دیدن ماشین آریا،نوشابه کانادا،دوغ آبعلی،کپسول بوتان گاز،بوی نفت،مانتوی بلند با اپل های بزرگی که روی سر شانه هایش دارد،رنگ طوسی وقهوه ای سوخته روسری های کراواتی وکفش ملی حتی دیدن روز عفاف وحجاب در تقویم ؛وتورا تا کلاس اول ابتدایی ا ت می برد.
دوران ابتدایی یادش بخیر .روزهایی که غرق شیطنت بودیم .تمام فکروذکرمان این بود که چطور می شود اززیر درس ومشق فرار کردورفت دنبال بازی گوشی،هفت سنگ،الک دولک،نقطه بازی ،اسم فامیل حتی سیبیل آتشین.
همان روزهایی که اگر دیکته شبمان را نمی نوشتیم معلم کلی با مابرخورد می کرد وبه قول خودمان حالمان را می گرفت.کلاس پنجمی بودم که سه بار پشت سرهم دیکته شبم را ننوشتم ،خانم ولی زاده من را از کلاس بیرون کرد،پشت در کلاس روی زمین نشستم وآن قدر دیکته نوشتم تا زنگ بخورد وبهم درسی بدهد که هیچ وقت یادم نرود.از جریمه نوشتنش که بگذریم دیدن نگاه همکلاسیها وبچه کلاسهای دیگر که از مقابلم عبور می کردند ونیشخندی ازروی شیطنت میزدند وگاهی تکه کلامی می گفتند نمی شد گذشت .توی عالم آن زمان خودم کلی غرورم شکست تا هیچ وقت فراموش نکنم!
ققنوس ، نگرشی نو به مقاومت و بیداری اسلامی در جهان اسلام است.